جدول جو
جدول جو

معنی حارث جمحی - جستجوی لغت در جدول جو

حارث جمحی
(رِ)
ابن معمر بن حبیب بن وهب بن حذافه بن جمح الجمحی. وی صحابی و جد حارث ابن حاطب مذکور است. ابوالاسود، بنقل از عروه، او را از کسانی که بحبشه مهاجرت کردند آرد. ابن عابد و ابن منده از طریق او، روایت عطاء خراسانی را که از پدر خود، از ابن عباس نقل کرده است آرند و گویند که حارث بحبشه مهاجرت کرد و فرزند او حاطب بدانجا متولد شد، ابن حجر گوید این روایت درست نیست و حاطب بحبشه متولد نشد و چنانکه گذشت حارث بن حاطب است که در آنجاتولد یافته است. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 304 و ص 305 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(رِ)
ابن سلمان رملی. مکنی به ابوسلیمان. محدث است. و از عراقیان روایت کند او نبسۀ عقبه بن علقمه است. ابوزرعه و علی بن داود القنطری از او روایت کنند ابن حبان او راتوثیق کند. ابن عدی در ترجمه عقبه بن علقمه آرد که حارث احادیث غیر محفوظه را روایت کرده است. رجوع به لسان المیزان چ حیدرآباد سنۀ 1330 ج 2 ص 152 شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
ابن عیینه حمصی. محدث است و از عبدالرحمن بن سلمه روایت دارد. صاحب لسان المیزان او را مجهول شمرده و گوید ابن حبان او را در زمرۀ ثقات آورده است و گفته از ولید بن مسلم روایت دارد و نام پدر او را عتبه ذکر کرده و سپس خود صاحب لسان المیزان گوید گمان می کنم این شخص که منظور ابن حبان است همان حارث بن عبیدۀ حمصی قاضی حمص سابق الذکر باشد. رجوع به لسان المیزان ج 2 ص 155 شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
ابن یزید الجهنی. محدث است. عبدان گوید از احمد بن سیار شنیدم که میگفت از حارث حدیثی معروف نیست و نام او در حدیث ابویسر که گوید: ’و کان لی علی الحارث بن یزید الجهنی مال فطال حبسه ایای.... ’ برده شده است. در صحیح مسلم، از عباده بن الولید بن عباده بن الصامت آمده است که با پدر خود بطلب علم پیش قبیله ای از انصار شدیم و نخستین کسی را که دیدیم ابوالیسر بود، و ابوالیسرگفت: ’کان لی علی فلان بن فلان الحرامی مال...’ عسقلانی گوید حرامی در زمرۀ انصار است و شاید که جهنی، حلیف انصار باشد و سپس گوید او را روایت حدیثی یافتم که اسناد آن ضعیف است و در باب آن حدیث آرد که از حارث بن یزید جهنی روایت شده است که گفت: ’کان النبی صلی الله علیه ینهی ان یبال فی الماء المجتمع المستنقع’. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 309 شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
ابن عبدالرحمن بن عمرو جرشی. از فصحا و وجوه غوطه بود و آنگاه که شامیان بعبدالله بن علی پیوستند و منصور عباسی برای سرکوبی او لشکر بشام فرستادو عبدالله را مغلوب و ببغداد محبوس کرد ضیاع گروهی ازشامیان نیز ضبط شد. پس از این واقعه وفدی از شامیان که حارث از آنان بود، نزد منصور رفتند چند تن، در خدمت منصور برخاستند و سخنانی گفتند و پس از آن حارث برخاست و گفت: ’یا امیرالمؤمنین انا لسنا وفد مباهات و لکنا وفد توبه ابتلینا بفتنه استفزت کریمنا و استخفت حلیمنا فنحن بما قدمنا معترفون و بما سلف منا متعذرون فان تعاقبنا فبما اجرمنا و ان تعف و تحسن فطالما احسنت الی من اساء. ’ منصور وفد را گفت ’الجرشی خطیبکم’ و فرمود که ضیاع او به غوطه، باز دهند و شامیان را عفو کرد. اصمعی گوید که چون منصور شامیان را عفو کرد مردی او را گفت: ’یا امیرالمؤمنین الانتقام عدل والتجاوز فضل و المتفضل قد جاوز حدالمنصف فنحن نعیذ امیرالمؤمنین باللّه من ان یرضی لنفسه باوکس النصیبین و ان لا یرتفع الی اعلی الدرجتین’ حارث در سال 135 هجری قمری عامل صائفه گردید و با مردم نیکورفتار بود و چون ثمامه بن ولید عبسی، بسال 161 هجری قمری از دست مهدی، عمل این ناحیه بعهده گرفت رومیان بر آن جای دست یافتند ابوالخرقاء درهجو ثمامه و مدح حارث گفت:
اء ثمام لم تسمع صریخ جماعه
صرخوا بدعوه مجرح ملهوف
ینحاک یأسرهم و انت بمسمع
منهم بدابق فی الوف الوف
حیران تضرب فی الصدور مهانه
و حماقه کالضارط المنزوف
فدع المعالی لست من احلاسها
للحارث الجرشی او معیوف.
رجوع به تهذیب تاریخ کبیر ابن عساکر چ شام ج 3 ص 450 شود
لغت نامه دهخدا